حسین حسین ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

*شازده حسین*

شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

 

سلام

به وبلاگ شازده حسین من خوش اومدین


نظر یادتون نره

قدم نو رسيده مبارک....

سلام به روی ماه داداشای مهربون حسین جون و حافظ کوچولو... حافظ دیروز به دنیا اومد و من هنوز ندیدمش چون هنوز امتحان دارم:( الانم فقط به عشق این دوتا داداش اودم و می نویسم اگرچه فردا امتحان دارم.... امیدوارم بازم بتونم مثل قبل اینجا رو زود به زود آپ کنم.... عکس داداش حافظو می زارم نتونستم....چون با گوشیم...ایشالا دفه ی بعد:)
20 تير 1393

تابستون قشنگ حسین جون

سلام به روی ماه حسین قشنگممممممم جونم واست بگه که امسال تابستونت یه تابستون پر ازاتفاق بود که من تاحالا نتونستم بیام و واست  بنویسم.... اولش اینکه  مامان و بابا یه تولد خوشگل واست گرفتن خونه ی خاله مرضیه...کلی عکس و فیلم داری که واست میزارم....  علی کوچولو حسین عزیزم   کیک مزرعه ی حسین جون بعدش اینکه لوزه هاتو عمل کردی و خیلی اذیت شدی ....ولی خوب بالاخره از دستشون راحت شدی عزیزم....روز عمل از بغل بابات جدا نمیشدی ...این بود که مجبور شدن توی همون راهرو ی اتاق عمل بیهوشت کنن ...من و عمه هم روز عمل پیشت بودیم...روز بدی بود...تو بعد عمل کلی گریه و بی قراری کردی ....اینم از عکساش... حسین...
12 شهريور 1392

شازده حسین و علی آقا

سلام عزیز دلم توی این دو ماهی که نبودم کلی اتفاقای خوب خوب افتاده...مثلا اینکه نی نی خاله مهدیه به دنیا اومد...علی جون   ا                         اینم جدید ترین عکس حسین جونم الهی قربونش برم که روز به روز داره شیرین تر و شیطون تر مشه:***** ...
17 خرداد 1392

حسین و آدامس خرسی

سلام به روی ماهت امروز اومدی خونمون...بهت یه دونه آدامس خرسی دادم و برچسبشو زدم روی دستت...کلی ذوقشو کردی و گفتی روی دست دیگتم بزنم.... اینم عکساش ...
14 فروردين 1392

عید 92 شازده حسین

سلام به روی ماه همگیییییییییییییییییییی    حسین جون ببخشید که نتونستم تو این مدت بیام و به وبلاگت سر بزنم باور کن وبلاگ خودمم همینجوری تعطیل بوده این مدت تا اینکه بالاخره چند روز پیش تعطیلش کردم اما میدونی که وب تورو نمیشه تعطیل کرد... برم سراغ عید حسین جون که با خرید جوجوهاش آغاز شد... البته این عکس مربوط به 10-11 روز پیشه....الان جوجوها بزرگتر شدن و اما خود آقا حسین که کچل شده... فعلا که همین عکسا رو از عیدت دارم دیگه اینکه جونم واست بگه که یه روز اومدی خونمون و منو کلی زدی البته واسه بازی تازه آخراش دیگه جدی جدی می زدی بعدشم بهم گفتی:تلفت ماخا بَتُشِمِت:کلفت می خوام بکشمت! خوب دیگه بگذریم...
8 فروردين 1392

سفر کیش حسین....

  سلام حسین عزیزممممممم من الان حالم خیلی خوبه چون فعلا حسین خونم بالا رفته شما شازده حسین خوشگل ما تا دیروز کیش بودی.... دیروز ساعت 2 با مامان و عمه به روایت خودت با هلیکوپتر برگشتین تهران(به هواپیما میگی هلیکوپتر) 3 شب و چهار روز کیش بودین و منم میومدم پیشتون هتل می موندم....یکی دو بارم با خودم اوردمت خوابگاه پیش دوستام که شما نهایت خجالتو از خودت بروز می دادی....این چند روز به من خیلی خوش گذشت....فک می کنم به تو هم خوش گذشته باشه چون حسابی شیطونی کردی و جاهای جدید رفتی... از جمله اینکه سوار کشتی شدی این عکس رو هم خودم خیلی دوست دارم:نیم رخ خودت و عمه توی غروب آفتاب بعد از کشتی آکواریوم رفتی شهر بازی ...
8 فروردين 1392

ای جونم خوشگل مقق....

سلام عزیز دلمممممممممممممممممممممم خوشگل مقق تا الان یه ماهه که من تو رو ندیدم اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده دیشب یکم مریض بودم رفته بودم بیمارستان....پسر بچه های همسنتو که می دیدم دلم ضعف می کرد....دلم می خواد بببینمت انقدر ماچت کنم که جونم دراد دیشب واست زنگ زدم.....می گفتی :مقق بلام ایدی بخل...ایاد بخل...ایدیم اوتاد تو آآنعور_مه رخ برام سیدی بخر....زیاد بخر....سیدیم افتاد توی آسانسور..... امروزم خونمون بودی....عمه تعریف می کرد که گفتی:دلس بخونم...اگه اودا بخواد دکتر بشم......ای جونم دکتر شدن تو....... ...
25 مهر 1391

حرف زدن شازده حسینم شده دردسری واسه خودش.....

سلام عزیزم.... پریشب با هم باغ بودیم که تو شروع کردی حرف زدن ....حرف زدن جنابعالی هنوز کامل نشده و بعضی حرفا رو به جای حرف های دیگه به کار می بری .....مثلا هنوز به من میگی مَقُق ....البته ما عاشق این مدل حرف زدنتیما ولی گاهی اوقات چیزایی می گی که معنی اصلیشون خنده داره .....مثلا اون شب می گفتی: دایی معین باخا ان بگیره (دایی معین می خواد زن بگیره)(ا=ز) حالا قیافه ی مارو اون وسط فرض کن خودت مامانت مامانم داداری و عمو پرویز و عمو صابر من یه بار دیگه هم اومده بودی واسه من تعریف می کردی:   اَفتم اونه اَن دایی،اونشو اَنگ اَرده بود....من اَست اَدم...گفت اَست نزن اَنگی میشی.... حالا منظورت چی بود:   رفتم خو...
18 شهريور 1391

دکتر حسین

حسین ناس خودممممممممممممممممم یه شب توی هفته ی قبل اومدیم خونتون بهت سر بزنیم آخه یکم سرما خورده بودی تو هم کلی شیرین بازی در آوردی و شیطونی کردی   بعدش رفتی دستگاه فشار سنج و آوردی و وصل کردی به خودت   بعد ازت می پرسیدیم فشارت چنده؟می گفتی دَ..........     اینجا هم مثلا داری صلوات میدی.............       ...
18 شهريور 1391